دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد

ساخت وبلاگ
چند روز پیش نورا را برده بودم دکتر برای همین چکاب‌های ماهانه و قد و وزن. تنها رفته بودم و برای اینکه اگر نشستن‌مان در مطب طولانی شد خودم و نورا اذیت نشویم، کالسکه‌اش را هم برده بودم. موقع برگشت اسنپ گرفتم، نورا در بغلم خوابید. دم‌دمای رسیدن و پیاده شدن‌مان بود، با خودم فکر می‌کردم چطور پیاده شم که هم نورا بیدار نشود و هم کالسکه را با خودم از پنج پله‌ی ورودی دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 19:57

می‌گویند سیزدهم شهریور شصت و هفت به دنیا آمده‌امامروز بیست و نه سالم تمام شد و در آستانه سی سالگی هستم. بیش از نیمی از روزگار جوانی‌م گذشته است و کمتر از نیمِ دیگر آن باقی مانده. این روزها بیشتر به گذشته‌ام فکر می‌کنم به اینکه چگونه سپری شده است. همین‌طور به سی سالگی مادرم که من را نداشت و به سی سالگی دخترم که شاید من را نداشته باشد، بیشتر فکر می‌کنم.این روزهای نزدیک به تولدم بیشتر از هر زمان دیگ دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : تولدم, نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 3:09

شبیه دوِ ماراتن بود؛ شاید هم شبیه یک سفر اما به نظرم دو ماراتن تعبیر بهتری‌ست. یک مسیر نًه‌ماهه را با هم طی کردیم. ابتدای مسیر خیلی سرخوشانه می‌دویدیم و حالم خوب بود. کمی که پیش رفتیم، ادامه‌ی مسیر برایم سخت شد.‌ خسته شدم. به این فکر می‌کردم که آیا به وضعیت قبل از دو ماراتن برمی‌گردم؟ تا نیمه‌های را دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 63 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 2:16

دیروز آخرین باری بود که این‌ طرفِ سال برای چکا‌پ‌های هفتگی‌ام می‌رفتم دکتر. از هفته‌ی گذشته تا این هفته وزنم زیادی افزایش پیدا کرده بود و کمی نگران‌کننده بود. دکتر آزمایش اورژانسی نوشت و گفت همین الان آزمایش بده و جواب را بیاور. دو ساعت باید صبر می‌کردم تا جواب را می‌گرفتم. در آزمایشگاه منتظر نشسته دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1396 ساعت: 6:03

با زنان باردار همچون کودکان و نوزادان در دادن خوراکی‌ها مهربان باشید:) یکی از شیرین‌ترین و در عین حال سخت‌ترین قسمت‌های دوران بارداری،‌ قسمت ویارهای‌ آن است. البته ویارهایی از جنس خوراکیجات. چه شب‌ها و روزهایی را با فکر کردن به خوراکی‌ها و غذاها گذراندم و صبح را سحر کردم و خوابشان را می‌دیدم. دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 20:16

هفته‌ی سی‌وسوم- ۲۶ بهمن ۹۵ همیشه از خواب دیدن متنفر بودم، اصلا شب‌هایی که خواب می‌بینم حالا گیرم هر خوابی می‌خواهد باشد،‌ چه شیرین چه تلخ، چه ترسناک چه هیجان‌انگیز، خواب‌ش بهم مزه نمی‌دهد. انگار اصلا شب تا صبح نخوابیدم. همیشه دلم می‌خواهد بخوابم بی‌آنکه خوابی ببینم و ناگه زمان کات بخورد، صبح ش دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 20:16

تا حالا فکر کرده‌اید با ترس‌هایتان چطوری برخورد می‌کنید؟ چند وقت پیش وقتی داشتم لباس‌های نپوشیده‌ی نورا خانم که شسته بودم را اتو می‌زدم با خودم فکر می‌کردم من از هر چیزی که می‌ترسم معمولا به طرز عجیب و غریبی می‌روم در شکمش و تا به خودم می‌آیم می‌بینم که دقیقا وسط‌ش جا خوش کرده‌ام که آن‌موقع دیگر دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 20:16

بیست و سه آبان - نوزده هفته و پنج روز  در چند روز گذشته دردهای شدید را در ناحیه پشت و کمر تجربه کردم و حسابی ترسیده بودم که نکند اتفاق وحشتناکی دارد می‌افتد و من از آن بی‌اطلاعم. چند شب پشت هم از درد خوابم نمی‌برد. جوری که دو شب پیش نشستم به گریه و به این فکر کردم که اگر از دستت بدهم چه بلایی سر من می‌آید. دیروز رفتم دکتر و همه حالت‌هایم را برایش شرح دادم و گفت تو حالت خوب است و بارداری عادی را داری و خبری از خطر و مشکل نیست. حتی تو را هم در سونوگرافی دیدیم و حالت خوب بود و داشتی انگشصت شصتت را با ولع کاکل می‌خوردی. خداروشکر ولی این چند روزه مدام دارم به این فکر می‌کنم که هر چه زندگی می‌گذرد همانقدرکه ممکن است برای ما شیرین‌تر شود،  سخت‌تر هم می‌شود،‌ حالا آزمایش‌های الهی جدیدی هم در انتظار ماست. و این آیه را چندباری زیر لب خواندم: وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ و بدانید که اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش (شما) هستند و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است. دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : انما اموالکم واولادکم فتنه, نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 19:13

برای نورای عزیزم این چند وقته مطالب زیادی درباره این خوانده‌ام که جنین بعد از چهارماهگی کاملا هوشیار و آگاه است و همه چیز را می‌شنود و یکی از بهترین صداهایی که با آن عمیقا ارتباط برقرار می‌کند و احساس نزدیکی و امنیت می‌کند صدای مادر است. به صدای مادر کاملا گوش می‌دهد و در ماه‌های بالاتر با ضربه‌ زدن‌ها و تکان‌هایش به آن واکنش هم نشان‌ می‌دهد،‌ به همین خاطر توصیه شده برایش موسیقی زیاد پخش کنید و حتی مادر شعر و یا لالایی مخصوصی را مدام برایش بخواند که از صدای مادر و آن شعر هم آرام می‌شود و هم به علت تکرار زیاد در دوره جنینی حتی بعد از تولد هم به آن واکنش‌های مثبت نشان خواهد داد. این چند روزه به این فکر می‌کردم کاش شاعر بودم و خودم شعری برایت می‌گفتم و شعری برای تو،‌ اما چه کنم که شاعر نیستم و بی‌بهره از زبان شعری. این چند روز به شعر زیبایی از استاد محمد علی بهمنی رسیدم که شرح حال ا‌ست و محرمی ست بین من و تو، ‌از صبح ورد زبانم است مدام برایت می‌خوانم : تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست                                 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : تا توهستی و غزل هست دلم تنها نیست,تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست دانلود,تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست قربانی, نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 19:13

امسال شاگردی دارم به اسم روشنا،‌ دختر محجبه‌ای که از همان روز اول نحوه پوشیدن مقنعه و اسمش وقتی بحث ( آیا‌ اهمیت دارد اسم‌مان چه باشد؟) را در کلاس مطرح کردم و درباره‌اش با بچه‌ها گفت‌وگو کردیم و درباره نحوه‌ی انتخاب اسم خودش و خواهرانش حرف زد، توجهم را جلب کرد. (‌شکوفا و درخشا اسم خواهرانش بود) چند روز قبل همایش روز جهانی فلسفه در دانشگاه تربیت‌مدرس برگزار شد من از دو تا از شاگردانم که عکاسی می‌دانستند خواستم که بیایند و عکاسی مراسم را بر عهده بگیرند. یکی‌شان همین روشنا بود البته خودش داوطلب شد. شب قبل مراسم با مادرش حرف ‌می‌زدم،‌ از من درباره‌ی برنامه‌ها و سخنرانی‌های همایش اطلاعات خواست، گفتم خبری ندارم و من در همایش کاره‌ای نیستم و همسرم در آنجا مشغول تحصیل فلسفه ست. پشت گوشی به من گفت که خودش فلسفه خوانده و همسرش یعنی بابای روشنا هم جامعه‌شناسی خوانده و چه حسن تصادفی و اینکه عجب است که فیلسوفان و جامعه‌شناسان هیچ وقت روابط مسالمت‌آمیزی با هم نداشتند. من هم در جواب گفتم خب خداروشکر این حرف‌ها شایعه‌ای بیش نیست و دو تا مثال نقض‌ش هم پیدا شده (یکی ما و یکی هم شما) و با خنده‌‌های دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنامه‌ای به نام دانشگاه شاهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7farazesh6 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 19:13